مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(3)


 

نويسنده:سيدمحمداحساني(*)




 

مدارا با شكست خوردگان
 

پيامبر(ص) و جانشين بر حقش حضرت علي(ع) با شكست خوردگان مدارا مي ورزيدند.
مداراي پيامبر(ص) با ابوسفيان در فتح مكه از آن موارد است. آن حضرت نه تنها از سالها دشمني و توطئه چيني هاي ابوسفيان انتقام نگرفت، بلكه خانه او را مأمني براي كساني قرار داد كه مي خواستند سالم بمانند.(1) حضرت با عفو مدارايش ثابت كرد كه نه تنها براي دوستان، بلكه حتي براي دشمنانش نيز رحمت است.
حضرت علي(ع) نيزبا دشمنان شكست خورده خود مطابق سيره پيامبر(ص) با عفو و مدارا رفتار مي كرد. در جنگ جمل تا زماني كه دشمن چندنفر از يارانش را به شهادت نرساند، اجازه حمله نداد. هنگامي هم كه جنگ پايان يافت، حضرت عفو و گذشت بي سابقه اي از خود به نمايش گذاشت. امام علي(ع) عايشه را كه محور اصلي جنگ جمل بود، عفو كرد و همراه با برادرش محمدبن ابي بكر و تعدادي ديگر از محافظان با احترام به مدينه بازگرداند و مروان را كه اسير شده بود، بخشيد و از تعقيب فراريان و كشتن افراد زخمي منع نمود.(2)
ابن اعثم مي گويد: پس از واقعه جمل، علي (ع)عايشه را همراه با تعدادي از زنان كه به لباس مردان درآمده بودند، به مدينه فرستاد. عايشه در وسط راه از امام علي(ع) شكايت كرد كه با وي تعدادي از مردان را فرستاده است. هنگامي كه وي اين سخن را گفت: زنان نقاب از چهره برگرفتند. عايشه وقتي اين تدبير امام علي(ع) را ديد گفت: اي كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم!(3)
امام سجاد(ع) نيز همچون جد بزرگوارش با دشمنان افتاده و شكست خورده، كريمانه و همراه با مدارا رفتار مي نمود.
هشام بن اسماعيل از طرف خلفاي بني مروان والي مدينه بود. او با مردم به ويژه حضرت سجاد(ع) بدرفتاري مي كرد. هشام در زمان وليد بن عبدالملك از ولايت عزل شد. وليد دستور داده بود او را در انظار عمومي قرار دهند تا در نزد مردم تحقير شود. راوي مي گويد: از هشام بن اسماعيل شنيدم كه مي گفت: از هيچ كس جز علي بن حسن نمي ترسم. اما امام سجاد(ع) به يارانش دستور داد به هشام چيزي نگويند. وقتي امام سجاد(ع) و يارانش از كنار هشام گذشتند و او از امام(ع) و يارانش هيچ سخن ناخوشايندي نشنيد، گفت: «والله اعلم حيث يجعل رسالته.»(4) در روايت ديگر آمده است: حضرت به هشام فرمود كه اگر خواسته اي داشته باشد، برايش انجام خواهد داد.(5)

مدارا براي احتراز از پيش دستي درجنگ با مسلمانان
 

يكي از اصولي كه ائمه اطهار(ع) به آن به شدت پايبند
بودند، عدم پيش دستي در جنگ با مسلمانان بود. به همين دليل، آنان براي احتراز از اين كار با صبر و بردباري تمام با دشمنان خود مدارا مي كردند و تا زماني كه آنان جنگ را شروع نمي كردند، اجازه چنين كاري به ياران خود نمي دادند(6) امام علي(ع) در جنگ جمل تا زماني كه چندين نفر از يارانش به قتل نرسيد، اجازه جنگ نداد.(7)
در جنگ صفين نيز كه معاويه آب را بر روي لشكريان حضرت بسته بود، تا وقتي حجت را بر معاويه تمام نكرد، به سپاهيانش اجازه حمله نداد و وقتي با حمله به لشكريان معاويه آبراه ها را در اختيار گرفت نيز مانع از آب برداشتن شاميان نشد.(8)
در جنگ نهروان نيز‌آن حضرت بسيار تلاش كرد تا كار به درگيري نينجامد و آنان به حق بازگردند؛ اما خوارج آنقدر به موضع باطل خود پافشاري كردند تا حضرت مجبور به قتال شد.(9)
امام حسن(ع) نيز وقتي طلايه لشكرش را به جنگ معاويه گسيل مي كرد، به عبيدالله بن عباس سفارش كرد به جنگ سبقت نگيرد.(10)
هنگامي كه امام حسين(ع) به طرف كوفه مي رفت، لشكريان حر كه تشنه بودند، سر راه حضرت قرار گرفتند. امام حسين(ع) در آن بيابان سوزناك و بي آب و علف، آبي را كه از چندين فرسنگ
با خود حمل كرده بودند و با وجود به همراه داشتن زنان و كودكان، خود از همه بيشتر به آن نياز داشتند، به سربازان دشمن داد تا سيراب شوند. با آنكه برخي از يارانش پيشنهاد كردند با آنها بجنگند تا بعدها كار سخت تر نشود، حضرت زير بار نرفت و به جنگ با آنان مبادرت نورزيد.(11) در روز عاشورا نيز هنگامي كه دشمن به خيمه گاه امام(ع) يورش بردند و خود را با خندقي از آتش در اطراف خيمه گاه مواجه ديدند، شمر فرياد زد: يا حسين، پيش از روز قيامت به آتش شتاب كرده اي! حضرت در جواب فرمود: اي پسر بزچران! تو خود به آتش آن روز سزواري! مسلم بن عوسجه به حضرت عرض كرد: اجازه بده اين مرد را كه از بزرگان جبابره و متكبران است با اين تير بزنم؛ اما امام(ع) اجازه نداد و فرمود: من هرگز به جنگ سبقت نمي گيرم.(12)

مدارا به خاطر مصالح بزرگ اسلام
 

حضرت علي(ع) چه در دوران حكومت و چه در دوران سكوت، با مخالفان خود بدان حد مدارا كرد و تا بدانجا با آنان مماشات نمود كه دركش براي هر انساني ممكن نيست و براي بسياري از افراد، چه در زمان خود حضرت وچه براي انسان هاي بعد در طول تاريخ، غيرقابل هضم بوده و هست. آن حضرت با اينكه خلافت را حق خود مي دانست و بدين سبب، شش ماه از بيعت با ابوبكر خودداري كرد؛ اما با اين حال، در مواقعي كه مصلحت اسلام و مسلمانان ايجاب مي كرد، با حاكمان با كمال خلوص و با تمام توان همكاري مي نمود. چه فراوان مشكلاتي كه گره آن به دست حضرت علي(ع) باز شد و چه بسيار انحرافاتي كه حضرت از آنها جلوگيري كرد.
همكاري ها و گره گشايي هاي حضرت با زمامداران مخالف، به حدي بود كه خليفه دوم بارها اذعان كرد اگر علي(ع) نبود، عمر هلاك مي شد.(13) نيز مي گفت: خداوند مرا در هيچ مشكلي
گرفتار نسازد كه ابوالحسن حضور نداشته باشد.(14)
در زماني هم كه مدينه از سوي مرتدان تهديد ميشد، آن حضرت عليرغم نارضايتي اش از حكومت، به صف مدافعان مدينه پيوست و از كيان اسلام در برابر از دين برگشتگان دفاع كرد.(15)
درماجراي محاصره عثمان، با آنكه عثمان را در بروز اغتشاشات مقصر مي دانست و خود نيز همانند بسياري از صحابيان دلسوز از حيف و
ميل بيت المال و تسلط بني اميه بر مقدرات اسلام و بدعت هايي كه بوجود آمده بود، ناراضي بود، با اين حال، از هيچ كمكي به عثمان دريغ نورزيد تا جايي كه به خاطر اين حمايتها به تعبير خودش احساس گناه مي كرد.(16)
مدارا با مخالفان در سيره امام صادق(ع) كه در زمان او شيعيان از مخالفان تميز بيشتري مي يابند، بيشتر نمود دارد. اگر در زمان امامان پيشين، مخالفان تنها به خود ائمه(ع) توهين مي كردند و به آزارشان مي كوشيدند، از عصر امام صادق(ع) به بعد، به شيعيان و پيروان اهل بيت (ع)بيش از خود ائمه(ع)آزار مي رساندند. به صورت طبيعي، وقتي پيروان اهل بيت(ع) بيشتر مي شد، اصطكاك‌ها با مخالفان نيز افزون‌تر مي‌گرديد. از اين رو، امام صادق(ع) نه تنها خود با مخالفانش با مدارا رفتار مي كرد، بلكه از پيروانش نيز مي خواست اين گونه رفتار كنند تا زمينه هاي تصادم و تنش در جامعه اسلامي به حداقل ممكن برسد.
برقي با سند خود از ابن مسكان نقل مي كند: روزي امام صادق(ع) به من فرمود: چنين گمان مي كنم كه اگر كسي نزد تو به حضرت علي(ع) ناسزا بگويد، اگر بتواني بيني شخص را بخوري اين كار را خواهي كرد! گفتم: جانم به فدايت! آري، به خدا سوگند كه من و خاندانم اين گونه هستيم. حضرت فرمود: «اين كار را نكن. گاه من از كسي مي شنوم كه به حضرت علي(ع) ناسزا مي گويد، در حالي كه ميان من و او تنها يك ستون فاصله است. من پشت آن ستون مخفي مي شوم و مشغول نماز مي گردم. هنگامي كه از نماز فارغ شدم، ‌ مي روم و از كنار آن مرد مي گذرم و به او دست مي دهم و سلام مي‌كنم.(17)

پي نوشت ها :
 

*کارشناس ارشد تاريخ تشيع، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1- محمدبن جريز طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص54.
2- احمدبن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، تحقيق محمد حميدالله، ج2، ص262.
3- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج2، ص428.
4- محمدبن جريرطبري، همان، ج6، ص428.
5- علي بن عيسي اربلي، همان، ج2، ص100.
6- محمدبن يعقوب كليني، همان، ج2، ص38.
7- ابن اعثم كوفي، همان، ج1-2، ص472.
8- نصربن مزاحم منقري، پيكار صفين، تصحيح عبدالسلام محمدهارون، ترجمه ي پرويز اتابکي، ص264.
9- همان، ج3و4، ص251-271.
10- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص39؛ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص71.
11- محمدبن محمدمفيد، الارشاد، ج2، ص78.
12- همان، ص96.
13- عبدالله بن محمدبن عبدالبر، الاستيعاب في معرفه الاصحاب، تحقيق محمدالبجاوي، ج3، ص1103.
14- احمدبن علي بن حجر عقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمدعبدالموجود و علي محمدمعوض، ج4، ص467.
15- ابن اثير، الكامل، ج2، ص334.
16- نهج البلاغه، ترجمه صبحي صالح، خ240.
17- احمدبن محمدخالد برقي، المحاسن، ج1، ص313.
 

منبع:نشريه معرفت، شماره 156